این زندگی من است: هر روز صبح دو ساندویچ درست می کنم : یکی از جنس نان و کالباس....دیگری از جنس خودم! هر روز صبح برای بیرون رفتن از منزل....به دقت خودم را در انواع مختلف پارچه ها می پیچم... مهم نیست چه فصلی از سال باشد...من همیشه ساندویچ از خودم درست می کنم!!!..و البته برای حسن ختام... پارچه ای بر سرم می اندازم و آنرا به دور حلقم گره می زنم .... و تمام روز ...مراقبم که از سرم نیافتد!!! تمام روز ...پارچه بر سر....و مراقب...... پس ار اینکه این ساندویچ عظیم مهیا شد....از خانه بیرون می زنم....آه چه عالی...یک روز دلپذیر بهاریست!!! هوا مطبوع است و باد ملایمی می وزد ....جان می دهد برای اینکه در گیسوانت بپیچد و گردنت را نوازش کند! اما من...در حالیکه مراقبم که نگاهم به نگاه هیچ نامحرمی تلاقی نکند!!!!!!!...گربه ماده ای را می بینم ....که خرامان گردن افراشته و به نوازش باد تن داده!!! و حسرت می خورم که ای کاش زن نبودم اما گربه بودم ..... وقتی سوار تاکسی می شوم و به دقت کیفم را بین خودم و برادر بغل دستی حایل می کنم تا مبادا برادر مهربان دینی از گرمای تنم به هوس بیافتد و خدای نا کرده سر و کارش به جهنم بکشد....راننده رادیو را روشن می کند ....گوش می دهم که چگونه فرمانده ناجا یا هرجا! در خصوص برنامه مدون و منظم و جدی مبارزه با بدحجابی سخن می گوید....به یاد می آورم که چند سال پیش می گفتند طالبان ریش مردان را در قیف می کند و اگر ریششان به حدی نباشد که از قیف بیرون بزند....مجازاتشان می کند!!! نا خداگاه تصور می کنم که در ایران نیز زنان را در قیف کنند تا بلکه طول مانتو و شلوار بانوی فهیم ایرانی محک زده شود!!!!از این تصور خنده ام می گیرد....!!البته.....چه فرقی می کند...به هر حال آزادی را متری اهدا(!) می کنند! رادیو هنوز در گیر حجاب است! پس از پخش گزارشی از بدحجابانی که در یک تجمع خواستار بر خورد با بدحجابی شده اند(جل الخالق!!!)گوینده بار دیگر سوال برنامه را تکرار می کند: " برامون بگید که برای مبارزه با بدحجابی باید چی کار کرد؟...." و من می اندیشم : ساده ترین راه برای مبارزه با بدحجابی برداشتن حجاب است!... یک آن به قدری این جواب به نظرم واضح می رسد که خنده ام می گیرد: به راستی اگر حجاب اجباری نبود ...هیچ بدحجابی هم باقی نمی ماند!!!!!!به همین سادگی...به همین خوشمزگی!!! از پنجره به بیرون زل می زنم....پسری لاغر اندام با شلواری که به فوت بند است و موهایی که عرش را سیر می کند ...بر و بر زاغ سیاه دختری را چوب می زند که با مانتوی کوتاه و چسبان و شلواری کوتاه ...هنگام راه رفتن ...تمام اندام چاقش از چپ به راست و از راست به چپ نوسان می کند! ......کمی آنطرفتر زن محجبه ای بدون اینکه نگاهی را ...به جز نگاه من.. به دنبال بکشد از عرض خیابان میگذرد... و من تجسم می کنم...که در زیر این چادر احتمالا اندامی مشابه اندام دخترکِ مانتو چسبان در نوسان است!!!! نیازی نیست که ببینم تا بدانم در زیر آن چادر سیاه هم تمام عناصر جنسی زنانه احتمالا وجود دارد!!!!اگر کمی دیگر وقت بگذارم می توانم تمام بدن زن را آنگونه که می پسندم در ذهنم طراحی کنم!!!بدون حتی ...یک نگاه!!! (به این می گویند تجسم مردانه!!!!!) با پوزخند ...می اندیشم: بالاخره همه ی ما "آن زیر میرها" یک چیزهایی داریم!!!!احتمالا اگر سردار ناجا می توانست و رویش می شد.....تمام زنانگیمان را نیز از بین می برد ...تا مردها خیالشان راحت باشد...که از هیچ چیز، هیچ خبری نیست.....و همه به سلامت به بهشت برویم!!! چشمانم را می بندم و با تاسف به یاد نوشته ای می افتم که بر درب امامزاده ای نصب شده بود.....نوشته ای با این مضمون: ای زنان مومن! همانطور که گنجهایتان را از دستبرد دزدان پنهان می کنید... همانطور که خانه هایتان را با حصار از شر حشرات و حیوانات موذی در امان نگاه می دارید....با حفظ حجاب ، خود را نیز از گزند نگاه مردان نامحرم محفوظ بدارید! و من...با اندوهی دو چندان ....چشم باز می کنم و در خیابان به مردانی با غیرت می نگرم که دزد و موذی نامیده می شوند.....و هنوز می توانند بخندند!!!!!!! |
سلام من نفهمیدم چی شد ؟میشه بگی تو طرف کی هستی ؟آیا تو حجاب رو فقط به خاطر زور میپوشی آیا همونقدر به قدر ا گرم طلا براخودت ارزش نداری؟