وبلاگ های من

سلام.به وبلاگ من خوش اومدی

وبلاگ های من

سلام.به وبلاگ من خوش اومدی

شکست عشق...

این متن رو تقدیم می کنم به تمام کسانی که عاشق شدند،  در عشق شکست   

 خوردند و هیچگاه طعم بودن و در آغوش کشیدن یار را نچشیدند.   

با این وجود حرمت عشق را پاس داشتند و به مضحکه تلخ زبانان گوش ندادند. 

 

 این تکه پاره ای از احساسات، مختص من نیست.

 

 همه ما ممکنه با عمق کمتر یا بیشتر با تک تک سلولهایمان لمسش کنیم

 

 پس تقدیم به تمام آنها که شب های بی ستاره و روزهای سردشان را با نام  

 

عشق سر کردند و اشک نوشیدند. اشکهایی که هر قطره اش، 

 

 تکه ای از جگر زخم خورده اشان بوده :

 

گدای محبت که باشی، زودتر ضربه خواهی خورد و رسم روزگار چیزی  

 

جز این نیست. خرافه نیست. آیین چرخ فلک است. بنای دنیاست. 

 

 هر کجا که باشی و هرکسی که باشی اگر گدای محبت باشی می روی  

 

دنبال عشق. عشق که می گویم نه آن عشقی که در کوچه و بازار و

  

خیابان و روزمرگی پیدا می شود. نه آن عشقی که امروز از حریم  

آتشش طرفت در امان نیست و فردای روزگار به سردی مطلق می گراید. 

 

 آن عشقی را می گویم که گدای محبتش به دنبال اوست.  

 

اگر گدای محبت باشی این آتش هیچ وقت خاموش نمی شود و عمق احساست 

 

 هر روز بیش از پیش...

 

 

اولش این طوری نیست. اولش بهت سلام می کنه.  

 

حتی جواب سلامش رو هم نمی دی. اما پافشاری می کنه.  

 

یه خورده که می گذره میگی باشه اینم مثل بقیه. کی به کیه. تو که در  

دلت رو بستی. اینم مثل بقیه یه مدتی میاد و میره. پس بی خیال.  

می شینی پای حرفاش.  باهاش چت می کنی. باهاش بیشتر آشنا میشی 

 

 و بعدش می فهمی که در درونش چیزی هست که کمتر در کس دیگه ای دیدی.

 

علاقه ات بیشتر میشه ولی باز بی خیالی. میگی اینم گذریه. 

 

 تا اینکه تو شرایط سخت روحی بهت کمک می کنه. در حد توانش زیر پر و بالت رو  

 

میگیره و اون وقته که دل لامصب امونت رومی بره. تا میای خودت رو جمع  

 

و جور کنی عاشقش میشی. دل رو می زنی به دریا. میگی چرا بایست احساسم رو  

 

بکشم. میگی خودش هم که همین رو میگه. پس دلت خوش میشه که باید بری  

 

دنبالش. باید بری تا بهش برسی. تا مال خودت بشه. تا به آرزوت برسی. تا حس  

عشق ورزیدنت رو که سالهاست باهاته خالی کنی و در عوضش هزاران حس زیبای  

 

دیگه بگیری.نمی تونی لمسش کنی. نمی تونی ببوسیش. نمی تونی دستش 

 

 رو توی دستت بگیری فقط می تونی صداش رو از کیلومترها اون ور تر بشنوی  

 

و باهاش ساعت ها چت کنی. بعد یه مدتی می فهمی که کار از کارت گذشته. 

 

 یه روز تابستون می بینیش و با یه نگاه کارت رو می سازه.با یه خنده دلت رو گرفتار 

 

 می کنه. انگار که دوست داری بگی هیچ جای دیگه نرو. پیشم باش واسه همیشه.  

 

شبهای طولانی رو باهاش تا صبح حرف می زنی از پشت تلفن. دلتنگی و آغازآوارگی.

 

حالا یه سال گذاشته و حساس تر شدی. همش از دستت فرار می کنه.   

هرچی بهش میگی دوستش داری حتی یه بارم این حس رو تجربه نمی کنی  

 

که بهت بگه دوستت داره. اون چیزی که حس کنی قلب اونم گره خورده.  

 

انگار یه جای کار می لنگه دلت می خواد بری پیشش. باهاش باشی شاید  

 

اوضاع عوض بشه. جون می کنی، گرما و سرما رو تحمل می کنی، بی خوابی ها رو،  

 

دوریش رو، اما انگار خدا نمی خواد که بشه. همش گره می ندازه تو کارت و  

 

تو هی چت می کنی و حرف می زنی. چت می کنی. چت می کنی و چت. 

 

دلخوشیت میشه عکسهایی که برات فرستاده. نگاه می کنی و همین طوری 

 اشکه که از چشمات سرازیر میشه. می ری جلو آینه یکی محکم می زنی تو 

 

صورتت تا شاید کمی به خودت بیای، ولی میدونی که عاشق شدی. هرچی بیشتر 

 میگذره علاقه ات بیشتر میشه. نه به خاطر ذات عشق، به خاطر اینکه بیشتر  

می شناسیش و می فهمی که آدم با انصافیه.روزها و شبها می گذرن انگار که توی  

 

زندونی. چوب خط می ندازی تا تموم بشه.تا شاید بازم ببینیش. تا کابوسهای شبونت  

 

خفه ات نکنه. تا بخوای باور کنی که می تونی بقیه عمرت را با اون باشی.  

 

چشمات خشکیده بس که گریه کردی. نیرو و توانت رفته و حالا شده بعد یک سال  

 

انتظار، لحظه دیدار. میدونی داره میاد برای تو، میاد که سنگا رو وا بکنیم. میاد 

 

 که بفهمه چشه و تو بازم گریه می کنی چون دلت راضی نمیشه. انگار که قراره  

 

ذبحت کنن. انگار یه چیزی بهت میگه امسال می میری. پژمرده میشی. 

 

 میشی یه آدم زار و نحیف. مثل قدیما. مثل یه نوزاد که تازه پا گرفته و راه میره و  

قراره جفت پاهاش بشکنه. خودت رو دلداری می دی و فکرای خوب می کنی.

 

نمی دونی بگی که چقدر دوستش داری یا نه، مبادا که ناراحتش کنی آخه طاقت  

 

ناراحتی و غصه اش رو نداری. دلت نمیاد که بهش بگی که هر شب با چشمای 

 

 خیس به خواب رفتی. دلت نمیاد بگی که توی تموم اون چتها حسرت خیلی چیزا 

 رو تو دلت خفه کردی و هیچ وقت بهش نگفتی. دلت نمیاد که بگی جگرت   

پاره پاره شده تا برسه. تا بیاد باهات حرف بزنه. دوست داری که بهش خوش بگذره.  

نامردیه. نامردیه ناراحتش کنی. روزها تند تند می گذرن تا موقع حرف زدنش می رسه. 

 اونی که هیچ وقت حرف نمی زده و همش میگفته سر فرصت. 

 اما وقتی حرف میزنه کمرت می شکنه. سنگینی حسهای این مدت لهت می کنه.  

جلوی گریه ات رو می گیری و روت رو بر می گردونی مبادا که 

 بخواد خیسی چشمهات رو ببینه. تو می فهمی چیزی رو که حتی فکرش رو 

 نمی کردی. بنای عشق گذاشتن روی خرابه های محبت دیگری کار درستی نیست. 

 اون وقت یه شب انقدر هق هق گریه می کنی که نفست بالا نمی آد.

 

نشستن گوشه اتاق و گریه کردن. دنیا بی رنگ تر از گذشته اما باید خودت 

 رو جمع و جور کنی. حالا دیگه می دونی نمیشه بهش گفت که  

چندبار شد وقتی باهاش چت می کردی غذا رو به زور قورت می دادی چونکه 

 بغضی توی گلوت گیر کرده بود. حالا دیگه می دونی نمی تونی بهش بگی 

 که اگر هزاربار گفتی دوستش داری، از ته دلت گفتی و یه بار نشنیدی که 

 عاشقانه صدات کنه. حالا می دونی نمیشه بهش گفت گریه هرشب یعنی چی. 

 دلت نمی خواد با این حرفا ناراحتش کنی. نمی تونی بهش بگی چه  

حسیه وقتی که انگار با یه چاقو جگرت رو خراش می دن و انقدر حالت خراب 

 میشه که نمی تونی حتی یک قدم راه بری. خیلی حرفا رو باید بخوری و هیچی نگی.  

خونابه خوردن و ساکت بودن.

 

دوستات به این بچه بازی ها می خندن. دوستات ترکت می کنن. دوستات  

خیلی حرفا می زنن اما تو می دونی که دردت چه. دردت عاشقی نیست.  

دردت از بی وفایی نیست. دردت از گدایی محبته. وقتی توی چت می بینیش  

دیگه نمی دونی آیا بهش بگی "عزیزم" یا نه. نمی دونی باید بهش بگی  

که دوستش داری یا نباید گفت. آیا اجازه داری آرزو داشته باشی یه بار دیگه  

خنده اش رو ببینی یا دستش رو توی دستت بگیری یا اینکه اون موقع نگاهش  

برای دلدار دیگریست. تو موندی و انزوای چهاردیواری اتاق و یک آیینه که 

 هر روز می تونی سفید شدن موهات رو ببینی.دلخوشیت میشه عکساش  

و نامه هاش توی مدت آشناییتون. تمام چتهایی که کردین. هر چیزی که نشونی  

از بوی تنش رو داره.

 

یه روز صبح پا میشی،میری جلوی آینه و خودت رو می بینی. رنجور شدی، 

 لاغر و نحیف، شکسته و خموده، حالا مدتهاست که گذشته.  

بهت زنگ می زنه اما روحت مرده. قلبت مرده. دیگه نمی تپه. 

 برای هیچ کس نمی تپه. با صدای همیشگیش که لطافت داره  

بهت میگه حالت چطوره و تو باید مثل دیگران به او هم دروغ بگی.  

باید بهش بگی من خوبم و همه چیز رو به راهه. وقتی که تلفن رو قطع می کنی 

 دفترچه خاطراتت رو باز می کنی و در آخرین برگش می نویسی 

 این منم دلقک خنده به لب روزگار اما دلی نحیف دارم...

 

نظرات 16 + ارسال نظر
دخترخانم شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:10 ب.ظ

سلام شبنم جان. من وبلاگ ندارم اما وبلاگتو خوندم خیلی قشنگه. یک سوال دارم و اون اینکه این متنو خودت نوشتی یا از جایی برداشتی؟ خیلی دوست دارم بدونم نویسنده این متن کیه ؟ امیدوارم یه وقت هر چند کوچولو بذاری و جوابمو بدی... ممنونم. اگر آدرس یاهو برای چت داشته باشی خوشحال میشم اونجا ببینمت مطالب جالبی داری و شخصیتت هم باید جالب باشه.

سلام عزیزم.نمی دونم که نویسندش کیه.
ولی من اینو از توی یه دفتر خاطرات خوندم.و با اجازه ی صاحب دفتر اینجا نوشتمش....

سارا دوشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:40 ق.ظ http://www.aydaeshghi.blogfa.com

سلام شبنم جان خیلی اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم دقیقا همون روزی که من شکست خوردم شکستی که هنوز باورم نمیشه اونی که منو دوست داشت بعد ۲سال بهم بگه حلالم کن خدافظ برای همیشه به وبلاگم سر بزنی خوشحال میشم بای

غمگین پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:00 ب.ظ

سلم شبنم جان 4سال که من شدم همونآدم نحیف و لاغر چهار سال که اگر خندیدم فقط برای حفظ ظاهر بود من نابود شدم مگه نمی گن اگه کسی رو بخوای اونم میخوادت پس چرا من خواستم و اون نخواست چرا من میخوام و اون نمیخواد چرا

سودا پنج‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:13 ب.ظ http://sevda2006.cov.ir

و آن زمان که عاشق می شوی



و می دانی که عشقی هست



و باور داری کسی که تو را دوست دارد



و در آن شبهای سرد و یخبندان با تو می ماند..



در آن لحظات می فهمی دوست داشتن چقدر زیباست ...




منتظرتم

الهام سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 02:55 ب.ظ

عالی بود

نگین شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:35 ب.ظ http://1373.blogfa.com

وبلاگت خیلی قشنگ بود به منم سری بزن
negin73.blogfa.com

ساسان دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 08:42 ب.ظ http://www.01200.blogfa.com

سلام واقعا سخته طرف مقابلت بهت نامردی کنه و بعد از سه سال باتوبودن بگه عزیزم دیگه به درد هم نمخوریم تو راه خودتو برو من راه خودم رو این بازی روزگار یا کج خلقی عشق
خوندم وبتو جالب بودتو هم یه سربه دا غ عشق من بزن ممنون میشم
فدایت ساسان

احمد یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:39 ق.ظ http://parasite1986.blogfa.com/

انقدر باید شکست خورد تا فولاد اب دیده شد نه لاغر و نحیف و ذلیل و...
موفق باشی

محمد سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ

خیلی لذت بردم به منم یه سر بزن عزیزم
http://ehsasat.blogfa.com/

atena پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ

شبنم جان خیلی عالی بود منم یه شعر که حرف دلم به تو تقدیم میکنم. شکنجه بیشتر از این که پیش چشمانت کسی که سهم تو باشد به دیگری برسد/گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری که مبادا هق هق تو به گوششان برسد/خدا کند که ..... نه نفرین نمیکنم که مبادا به او که عاشقش بودم زیانی برسد

شاهین یکشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ

شب شبی
متنی رو که بوشتب حرف دل هزاران علشق بیقراره

محمد دوشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:36 ب.ظ http://simayeiran.blogsky.com

سلام : هی ، چقدر هنوز حرفهای نگفته هست. دل عاشق خیلی پر تر از این حرفاست .
بارها به خودم گفتم خدایا چرا منو عاشق کردی ، آیا میخواستی اینجوری زجرم بدی ، خدایا منو ببخش که اینطوری فکر میکردم ، وقتی که یکی از کلاسات تداخل پیدا میکنه اون موقع هنوز عاشق نشدی . Love at First Sight هست یعنی ((عشق در نگاه اول ))هر جلسه استاد میگفت که درس جلسه بعد رو برای کنفرانس آماده کنیم .جلسه بعد من درس رو ارائه دادم و تموم شد . خواستیم بریم استراحت و برگردیم که چشمم افتاد به خانمی که خیلی نجیب و با وقار بود نمیدونم چرا بعد 2 ماه تازه میدیدمشون اون یه نگاهی به من انداخت و رد شد دل من هری ریخت از اینجا پایه بدبختی یا نه ببخشید عشق من چیده شد تا روز به روز عشقش توی دلم قرص و محکمتر بشه و هیچ زوالی نگیره از کلاس که زدم بیرون دیدم بیرون کلاس ایستاده گفتم حالا اینم مثل بقیه، اینهمه آدم دیدی، بی خیال، دیدم واقعا نجیب و با وقاره ، و دوستانش خیلی تحویلش میگیرن نمیدونم چرا یه حسی بهم گفت که این همونی که توی تمام عمرت دنبالش میگشتی و میگفتی وجود نداره و هرچی بهت میگفتن دختر فلانی، دختر فلانی، میگفتی نه و نه، من نمیخوام زن بگیرم اصلا خوشم نمیاد از خانم جماعت . هی، انگار خدا رو خوش نیومده بود از این حرفم . تا اون روز هی میگفتم این هایی که میگن عشق و عاشقی و این حرفا یعنی چی؟ چرا رو در و دیوار این حرفارو مینویسن چرا عکس یه قلب رو میکشن که تیر خورده این کارا چیه ، تا اینکه جوابم رو خودم بهش رسیدم . حالا من عاشق شده بودم و نمیدونم به این خانم با وقار و سنگین که دو بار بیشتر ندیده بودمش چطوری بگم، واقعا خنده دار نیست ، آیا مسخرم نمیکنه ! نمیدونستم چی کار کنم تا اینکه یه فکری به زهنم رسید . یه خانمی بود که مسئول امور دانشجوی بود گفتم به ایشون بگم .رفتم پیششون و به هر خجالتی که بود بهشون گفتم ایشون گفتن که من کاراصلیم همینه اینکه خجالت نداره ، عاشق شدی ، نه ! گفتم بله ولی نمیدونم چطوری بهشون بگم خلاصه ایشون گفتن بقیش با من.
گفتند که بهشون پیشنهاد شما رو دادم جا خودن و گفتن که باید با خانوادشون صحبت کنن . موقع امتحانا بود گفتم پس باشه بعد امتحانا باهاشون تماس میگیریم و میگیم کی بریم .خلاصه رفتیم وخانوادشون موافقت نکردن ،‌بعدش هم که من اشتباهی یه حرفی به دختر خانم زدم که باعث یه سوئ تفاهم شد ،تا اینکه یه روز تو دانشگاه موقع جواب امتحانا اومده بود دیدمشون و بهشون گفتم که منظوری ندارشتم و گفتم اگه میشه صبر کنید تا اوضاع درست بشه بازم گفت باید با خانوادشون صحبت کنن ، خلاصه زمان گذشت و من الان 13 ماهه که عاشقشم و روز به روز هم عاشق تر میشم ، چه ها من تو این مدت کشیدم خدا میدونه. چند ماه دیگه که درسم تموم شه و یه کار رسمی داشته باشم دوباره میریم خاستگاری. تا ببینیم خدا چی میخواد . خیلی ممنون که این نوشته رو خوندید . با تشکر ./مرجان دلم را که این مرغ وحشی زبامی که بر خواست مشکل نشیند

مهدی پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ب.ظ http://goleentezar.blogfa.com

سلام،خوبین،یادداشتتون خیلی روم تاثیر گذاشت آخه میدونین من تازه ۲ ماهه شکست در عشقو تجربه کردم بعد ۲ سال و هنوزم روزا خیلی بهم سخت میگذره

asal چهارشنبه 26 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ب.ظ http://honey3000.blogfa.com

slm vebloge ghashangi dari,lotfan be manam sar bezan

saleh s2 شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:11 ب.ظ http://salehs2.blogfa.com

سلام وبلاگتون خیلی عالی بود،مخصوصاقالبش.اگه دوست داشتی باهم تبادل لینک کنیم شما من رو با عنوان(عشق محال)لینک کن وبعدش به من خبربده تاشما رو با هر عنوانی خواستید لینک کنم.
salehs2.blogfa.com
ممنون

محسن سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ

واقعا عالی بود حرف دل ما را زدی - من وعشقم هر دومون داریم برا هم جون میدیم اما نذاشتن به هم برسیم و روز به روز داریم اب میشیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد