وبلاگ های من

سلام.به وبلاگ من خوش اومدی

وبلاگ های من

سلام.به وبلاگ من خوش اومدی

ای کاش....


کاشکه یه روز با همدیگه سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هر دومون عاشق می شدیم
کاش آسمون با وسعتش تو دستامون جا می گرفت
گلای سرخ دلمون کاش بوی دریا می گرفت
کاش تو هوای عاشقی لیلی و مجنون می شدیم
باد که تو دریا می وزید ما هم پریشون می شدیم
کاش که یه ماهی قشنگ برای ما فال می گرفت
برامون از فرشته ها امانتی بال می گرفت
با بال اون فرشته ها تو آسمون پر می زدیم
به شهر بی ستاره ها به آرومی سر می زدیم
شب که می شد امانت فرشته ها رو می دادیم
چشمامونو می بستیم و به یاد هم می افتادیم
کاشکه تو دریای قشنگ خواب شقایق می دیدیم
خواب دو تا مسافر و عشق و یه قاشق می دیدم
کاشکه می شد نیمه شب با همدیگه دعا کنیم
خدای آسمونا رو با یک زبون صدا کنیم
بگیم خدای مهربون ما رو ز هم جدا نکن
هرگز به عشق دیگری ما رو مبتلا نکن
کاش مقصد قایق ما یه جای دور و ساده بود
که عکس ماه مهربون رو پنجره اش افتاده بود
کاش اونجا هیچ کسی نبود
یه وقتی با تو دوست بشه
تو نازنین من بودی مثل حالا تا همیشه
کاشکه به جز من هیچ کسی این قدر زیاد دوست نداشت
یا که دلت عشق منو اول عشقاش می گذاشت
کاش به پرنده بودی و من واسه تودونه بودم
شک ندارم اون موقع هم این جوری دیوونه بودم
کاش تو ضریح عشق تو یه روز کبوتر می شدم
یه بار نگاه می کردی و اون موقع پر پر می شدم
کاش گره دستامونو این سرنوشت وا نمی کرد
کاش هیچ کدوم از ما دو تا هیچ دوستی پیدا نمی کرد
کاش که می شد جدایی رو یه جایی پنهون بکنیم
خارای زرد غصه رو از ریشه ویرون بکنیم
کاش که با هم یه جا بریم که آدماش آبی باشن
شباش مثه تو قصه ها زلال و مهتابی باشن
کاشکه یه روز من و تو رو تو دریا تنها بذارن
تو قایق آرزوها یه روز مارو جا بذارن
اون وقت با لطف ماهیا دریا رو جارو بزنیم
بسوی شهر آرزو بریم و پارو بزنیم
بریم یه جا که آدماش بر سر هم داد نزنن
به خاطر یه بادبادک بچه ها فریاد نزنن
بریم یه جا که دلها رو با یک اشاره نشکنن
بچه ها توی بازیشون به قمریا سنگ نزنن
جایی که ما باید بریم پشت در زندگیه
عادت مردمش فقط عشقه و آشفتگیه
چشمامونو می بندیم و با هم دیگه می ریم سفر
یادت باشه اینجا هوا غرق یه دلواپسیه
اما از اینجا که بریم فقط گل اطلسیه
ترو خدا منو بدون شریک شادی و غمت
مثل همیشه عاشقت مثل گذشته
.......

تنهایی

یک ورق کاغذ و یک تکه قلم.

می نویسم از عشق،

می نویسم از تنهایی عاشق،

ز دلتنگی و بی تابی معشوق
 
می سپارم به رود ،

چون که می دانم هیچ قاصدکی ، تاب سنگینی نامه من را ندارد
 
می نویسم به امیدی که رسد دست تو این غم نامه من

تو بخوانی و بدانی که من تنها چه شوری دارم در دل ،

می نویسم به امیدی که رسد روزی از تو جوابی

جوابی که در آن شرح دلتنگی و بی تابی تو هویدا باشد

و اما ای کاش ،

ای کاش باد موافق گردد،

شرح حالت را برایم آرد

در انتظارت به کنار دریا میمانم..

چون که می دانم هیچ رودی طاقت سنگینی ،دلتنگی و بی تابیت را نخواهد

داشت.../

دست هایمان نرسیده است به هم...

از دل و دیده گرامی‌تر هم آیا هست؟
دست
آری، ز دل و دیده گرامی‌تر: دست!
***
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان
بی گمان دست گران قدرتر است!
هر چه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
هر چه اسباب جهان باشد، در روی زمین
دست دارد همه را زیر نگین
سلطنت را که شنیده‌ست چنین؟!
***
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
خوش‌ترین مایه دلبستگی من با اوست
***
در فروبسته‌ترین دشواری
در گران‌بارترین نومیدی
بارها بر سر خود بانگ زدم:
هیچت ار نیست مخور خون جگر، دست که هست!
بیستون را یاد آر
دست‌هایت را بسپار به کار
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار!
***
وه چه نیروی شگفت‌انگیزی‌ست
دست‌هایی که به هم پیوسته‌ست
به یقین هر که به هر جای درآید از پای
دست‌هایش بسته‌ست!
***
دست در دست کسی
یعنی پیوند دو جان
دست در دست کسی
یعنی پیمان دو عشق
دست در دست کسی داری اگر دانی دست
چه سخن‌ها که بیان می‌کند از دوست به دوست
***
لحظه‌ای چند که از دست طبیب
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد
نوشداروی شفابخش‌تر از داروی اوست
***
چون به رقص آیی و سرمست برفشانی دست
پرچم شادی و شوق است که افراشته‌ای
لشگر غم خورد از پرچم دست تو شکست!
***
دست گنجینۀ مهر و هنر است:
خواه بر پردۀ ساز
خواه در گردن دوست
خواه بر چهرۀ نقش
خواه بر دندۀ چرخ
خواه بر دستۀ داس
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی
***
آنچه آتش به دلم می‌زند، اینک، هر دم
سرنوشت بشر است
داده با تلخی غم‌های دگر دست به هم
بار این درد و دریغ است که ما
تیرهامان به هدف نیک رسیده‌ست، ولی
دست‌هامان نرسیده‌ست به هم!

 

 

ارسال شده از طرف یکی از دوستانم....