وبلاگ های من

سلام.به وبلاگ من خوش اومدی

وبلاگ های من

سلام.به وبلاگ من خوش اومدی

عجب صبری خدا دارد

 عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
همان یک لحظه اول
که اول ظلم را می دیدم
جهان را با همه زیبایی و زشتی
بروی یکدگر ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم
نخستین نعره مستانه را خاموش آندم
بر لب پیمانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه رنگین
زمین و آسمان را
واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
نه طاعت می پذیرفتم
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده
پاره پاره در کف زاهد نمایان
سبحه صد دانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان
هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو
آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان
سراپای وجود بی وفا معشوق را
پروانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
بعرش کبریائی با همه صبر خدایی
تا که می دیدم عزیز نابجائی ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد
گردش این چرخ را
وارونه بی صبرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم مشوش عارف و عامی ز برق فتنه این علم عالم سوز مردم کش
بجز اندیشه عشق و وفا معدوم هر فکری
در این دنیای پر افسانه می کردم

عجب صبری خدا دارد
چرا من جای او باشم
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد
وگرنه من جای او چو بودم
یکنفس کی عادلانه سازشی
با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!

طنز هیزم شکن....

روزی، وقتی هیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای
 
رودخونه بود ، تبرش افتاد تو رودخونه

وقتی در حال گریه کردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید:چرا گریه می
کنی؟
هیزم شکن گفت که تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر
 
طلایی برگشت. " آیا این تبر توست؟" هیزم شکن جواب داد:" نه

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید که

آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شکن جواب داد:نه


فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید آیا این تبر توست؟

جواب داد:آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به او داد

 و هیزم شکن خوشحال روانه خونه شد


یه روز وقتی داشت با زنش کنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی آب.

هیزم شکن داشت گریه می کرد که فرشته باز هم اومد و پرسید که چرا

گریه می کنی؟
اوه فرشته، زنم افتاده توی آب

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید:زنت اینه؟

" آره " هیزم شکن فریاد زد

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب کردی، این نامردیه

هیزم شکن جواب داد:اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده.

میدوونی، اگه به جنیفر لوپز " نه" میگفتم تو میرفتی و با کاترین زتاجونز می اومدی.

 و باز هم اگه به کاترین زتاجونز "نه" میگفتم تو میرفتی و با زن خودم

 می اومدی و من هم میگفتم آره . اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی

 اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به

همین دلیل بود که این بار گفتم آره

 

" ای وای گر از یاد بری کوچه ما را"

تا بار دگر زنده کنیم خاطره ها را
با عشق خود هموار کنیم راه وفا را
ای ماه به تکرار از این کوچه گذر کن
یک بار دگر بر من مسکین تو نظر کن

" تا شاد کنی عاشق افتاده خطا را"

این کوچه گذرگاه زمان است
بس زمزمه عشق در این کوچه نهان است
روزی گذرت گر که بیفتد تو بر این راه
از حال من سوخته دل بر شوی آ گاه

" زان پس تو ببینی ثمر جور و جفا را"

یاد آ ر زمانی که من افسرده و بیمار نبودم
در بند تو چون صید گرفتار نبودم
وز هجر تو ای ماه صنم بین به چه روزم
بین زآ تش عشق تو چو پروانه بسوزم

" خا موش کن این دل شده افتاده ز پا را"

بگذار که من بار دگر با تو نشینم
گل وش رخ زیبای تورا باز ببینم
بی تو دگر این کوچه رخ ماه نبیند
در ظلمت و تاریکی و در غصه نشیند

" ای وای گر از یاد بری کوچه ما را"